دربارۀ سایت

این سایت در جهت شرح و آشنایی بیشتر با کتاب «راهنمای عملی: پایه‌های سیر کمال روحی انسان» نوشته‌ی دکتر بهرام الهی (۱۳۹۸ ش، ۲۰۱۹ م) دایر شده است.

مؤلف در شرح هدف خود از نگارش کتاب راهنمای عملی می‌نویسد که هدفش «علاوه بر ارائه‌ی راهکار عملی (این‌ویوُ) برای سیر کمال روحی انسان، پاسخ به پرسش‌های همیشگی او از مبدأ و غایت خود است.» از منظر مؤلف، روش صحیحِ خواندن این کتاب مطالعه‌ی دقیق و عمیق آن است. او همچنین به خوانندگان توصیه می‌کند که پیش از خواندن متن کتاب، تصاویر کتاب (۸ تصویر) را دقیقاً بررسی کنند. هدف اصلیِ این سایت هم در همین جهت است: در اختیار گذاردن ابزاری برای بررسی دقیق‌تر و عمیق‌تر تصاویر و شرح آن‌ها.

این سایت مشتمل بر قسمت‌های مختلفی است که برخی در دست تهیه است و برخی دیگر به مرور به مطالب آن اضافه خواهد شد:

  • متن کتاب: فایل پی دی اف کتاب جهت مطالعه.
  • ویدئوها: هشت ویدئو همراه با توضیح که تصاویر و ساختار سه بُعدی آن‌ها را به صورت انیمیشن تشریح می‌کنند.
  • واژه‌نامه: ارائه‌ی برخی واژه‌های کلیدی کتاب، همراه با توضیح و رفرنس و هایپرلینک.
  • مبحث‌ها: جمع‌آوری و ارائه‌ی سؤال/جوابیِ برخی مباحث که در کتاب به صورت پراکنده مطرح شده‌اند.
  • روح انسان: تصاویر روح،‌ برگرفته از تصاویر کتاب راهنمای عملی، با قابلیت بزرگ‌نمایی جهت مشاهدۀ جزئیات بیشتر.
  • سؤال روز: هر روز، یک سؤال متفاوت از کتاب راهنمای عملی.
  • خودآزمون: ابزاری جهت سنجش دانش خود از تصاویر و شرح آن‌ها.
  • کتاب صوتی: در حال تکمیل.
  • روخوانی و واژگان: در دست تهیه.

نکاتی‌ از کتاب

ویدئو‌ها

تصویر ۱

منِ واقعىِ انسان روحِ او است. روان، فقط جزء كوچكى از روح است نه معُادلِ آن. افكار، نيّات، گفتار، اَعمال و حالاتِ روانىِ هركس از بَدوِ تولد تا مرگِ او، بدونِ كم و كاست در روح‌اش (منِ واقعی‌اش) به طور زنده ضبط‌اند. هر بار كه بعد از مرگ، انسان اجباراً به بَرزَخِ كُره‌ى زمين بازگشت می‌كند، تمامِ اطلاعاتى كه در روح‌اش ضبط شده‌اند به طور زنده در نزدِ مُحاسبين آشكار می‌شوند و پايه‌ى سنجشِ حساب‌اش و تعيينِ سرنوشتِ آيند‌ه‌اش قرار می‌گيرند.

تصویر ۲

از نظرِ كاركردى، روحِ انسان (منِ واقعىِ او) يك اُرگانيزمِ روحى- روانى است، همانطور كه جسمِ او يك اُرگانيزمِ زيستى (بيولوژيكى) است. اين دو اُرگانيزم مانند مَظروف و ظرف، يا دست و دستكش‌اند و شباهتِ تشكيلاتى و كاركردى با يكديگر دارند. همين شباهت، بررسىِ كاركردىِ روح از طريقِ قياس با كاركردِ جسم را ممكن می‌سازد.

تصویر ۳

منِ محدود همان منِ آگاه است كه در پوششِ ضخيمى از افكارِ مِه گونه‌ى ايگو كه به حجابِ روانى می‌پيوندد، محصور شده است. در اين جا نمادِ خودآگاهىِ عادى به صورتِ يك سَر نمايش داده شده است كه طبعاً در دلِ ايگو (منِ آگاهِ سطحى) آشيانه می‌گزيند (يعنى انسان عادتاً از طريقِ ايگواش فكر مى‌كند)، درحالى كه خودآگاهى عادى مُرتب به هادىِ درون نيز رفت و برگشتِ يويوگونه دارد. حجابِ روانى رابطه‌ى منِ محدود را از ناخودآگاهِ تام (كه عهده‌دارِ ارتباطِ انسان با اَبعادِ معنوى است) قطع می‌كند و او را در «از خود بى‌خبرىِ معنوى» فرو می‌برد. چنانچه حالتِ از خود بى‌خبرى معنوى كامل باشد، انسان اركانِ معنويت، يعنى خدا و روح و دنياى ديگر و حسابِ آخرت… را به هيچ می‌گیرد و همه‌چيز را جسم و همين دنيا می‌پندارد.

تصویر ۴

روانِ انسان، فقط جُزئى از روح‌اش است كه از تَجَمُعِ جوهرِ حياتىِ تعدادى از عناصرِ تحليل‌رفته‌ى روحِ بشری‌اش در «قُطبِ زمينىِ» روحِ او به خود شكل می‌گيرد. از آن پس هر بار كه روحِ انسان زندگى عوض می‌كند، داراى روان و منِ آگاهِ جديدى مى‌شود. ولى احساسِ «مَن»ى كه اولين بار در او ظاهر می‌شود شناسنامه‌ى دائمی‌اش می‌گردد، هر چند كه همين مَن، در زندگی‌های بعدى به واسطه‌ی روان‌هاى جديد، دانسته‌هاى مثبت و/ يا منفىِ نوينى نيز به آن اضافه شوند.

روحِ ملكوتى ويژه‌ی انسان خلقتاً داراى يك هوشِ ملكوتىِ بسيار پُرظرفيت و پُراستعداد است. چون هوش‌اش يك بُعدى است، يعنى تنها نيكى و مُثبت را می‌بیند، تشخيصِ ضِدين و مَنيّتِ خودخواهانه ندارد. لذا نمی‌تواند سير كمال كند. براى رفعِ اين كمبودها بايد حالتِ روان به خود بگيرد، يعنى با يك روحِ بَشَرى تركيب شود و خواصِ جوهرىِ قواىِ حيوانىِ آن را در خود حل كند.

وقتى روحِ ملكوتىِ ويژه‌یِ انسان حالتِ روان به خود گرفت، يعنى تبديل به روحِ انسان گرديد، داراى احساسِ من همراه با عقل و مَنيّتِ خودخواهانه می‌شود. عقل، چون نيكى و بدى، و نفع و ضرر را تشخيص می‌دهد، می‌تواند با استفاده از اراده‌ی تعالی‌طلبى، روحِ انسان را به سوىِ كمال هدايت كند. اگر عقلِ او چنين كارى را انجام ندهد، اراده‌ی قدرت‌طلبی‌اش خودبه‌خود بر اراده‌ی تعالی‌طلبی‌اش غلبه می‌یابد و او را به قهقرا می‌برد.

تصویر ۵

طبقِ اصل‌هایِ بنیادینِ جاذبه و علّیت، این ما هستیم که وظیفه داریم – جزو وظیفه‌ی اصلیِ ما است – به یکتا یا به یک خدایی که حقیقی باشد توجه کنیم تا اِستحقاق یابیم او به ما نظر کند؛ هر بار که به ما نظر کند روح‌مان مقداری از نورِ یکتایی را جذب می‌کند. اما اگر خود را وادار نکنیم که به او توجه کنیم، انتظار نداشته باشیم او به ما نظر کند؛ نظر نمی‌کند. زیرا خلافِ عدالت‌اش است، که برخلافِ اصل‌هایِ بنیادینِ جاذبه و علّیت – که خودش برقرار کرده – به کسی نظر کند که دارای عقل و اختیار است و وظیفه‌ی اصلی‌اش است به خدا توجه کند، ولی توجه نمی‌کند. رفتارِ او با انسان‌هایِ صاحب عقل و اختیار همان‌گونه است که انسان‌ها با او هستند. یکی از روش‌هایِ عملی که به ما کمک می‌کند فعالانه به یکتا یا به یک خدایِ حقیقی توجه کنیم، تمرینِ فکر و ذکر است.

تصویر ۶

طبِ جدیدِ روح، علمی است که با عمل کردنِ این‌ویوُ به حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده – که هدایتِ الهی ارائه می‌دهد – به دست می‌آید. تا زمانی که یک موجودِ صاحب‌عقل بر کره‌ای وجود داشته باشد، هدایتِ الهی نیز در آن جا حضور خواهد داشت.

هنوز چندزمانی باقی مانده است تا مردمان سرانجام به خودشان بیایند و دیدشان را نسبت به خدا و آن دنیا و کلاً معنویات تصحیح کنند، یعنی به فکر بیفتند و بفهمند که بایستی معنویات را بر خود لازم بدانند و به آن همچون یک فرآیندِ آموزشیِ دانشگاهی مانند «طبِ جدیدِ روح» بنگرند، فرآیندی که خود را به آن متعهد کنند.

تصویر ۷

مبارزه‌ی درونی، یک کِشمَکِشِ غریزی و دائمی در ناخودآگاهِ روانی انسان است که بینِ قُوایِ نفسانی−حیوانیِ ناخودآگاهِ روانی (زوجِ اید−نفس اماره) و قُوایِ روحانی−انسانیِ آن (سوپرایگو) جریان دارد. علتِ اصلیِ وجودِ مبارزه‌ی درونی، ایجاد سیاله‌ی شناختیِ اخلاقی−الهی در روانِ انسان است. مبارزه‌ی درونی، در منِ آگاه‌مان به صورتِ گفت‌وگویِ درونی بینِ ایگو و هادیِ درون بروز می‌کند. نفسِ‌ اماره یک انرژیِ روانیِ بسیار قوی و مُضّر برای روح است که مُدام از ناخودآگاهِ روانی هر انسانِ بالغ و عاقل و مُمیِز بر می‌خیزد و در منِ آگاهِ او بروز می‌کند.

تصویر ۸

منِ آگاه، که عُمدتاً از ایگو و هادی درون تشکیل می‌شود، آینه‌ی روح‌نمایِ (درونِ) انسان است؛ زیرا تمامِ قُوایِ روحی و روانی‌مان در منِ آگاه‌مان مُنعکس‌اند. هرگاه توانستیم از طریقِ یک پرورشْ فکرِ صحیح، عقل سلیم‌مان را به انداز‌ه‌ی کافی رُشد دهیم، آن‌گاه می‌توانیم با دیدِ عقلِ سلیم در آینه‌ی منِ آگاه‌مان خود را بنگریم و برآورد کنیم (ت ۸): آیا صادقانه به خدا، روح و دنیایِ دیگر و حساب باور داریم یا آن‌ها را پوچیات می‌دانیم؟ اگر قبول داریم، آیا تمایل داریم درباره‌ی آن‌ها تحقیق کنیم و بیش‌تر بشناسیم؟

واژه‌نامه

  • روی یک واژه‌ کلیک کنید.

مبحث‌ها

سؤال:معنیِ «اختیار» چیست؟

جواب: [او به انسا‌ن‌ها] عقل و «اختیار» بخشیده است و آن‌ها را مُختار گذاشته که هدایت‌اش را جست‌وجو کنند یا نکنند، به سیر کمالِ روحی‌شان بپردازند یا نپردازند. معنیِ حقیقیِ «اختیار» همین است. (فصل ۱۸، ص ۲۲۴)

سؤال:انسان به علت داشتن عقل و اختیار، چه تعهدات و مسئولیت‌هایی بر عهده دارد؟

جواب: ما انسان‌ها، چون عقل و اختیار داریم، اگر می‌خواهیم به واقع از حقوقِ خلقتی‌مان بهره‌مند شویم، لازم می‌آید که وظایفِ مربوط به این حقوق را بیاموزیم، و چگونگی انجامِ صحیحِ آن‌ها را نیز فرا گیریم. (فصل ۱، ص ۳۷)

جواب: به علتِ عقل و اختیارمان، تا در این دنیا زندگی می‌کنیم، تنها یک وظیفه‌ی اصلیِ معنوی داریم و آن این است که به طور جدی به انجامِ سیر کمالِ روحی‌مان بپردازیم تا مَقطعِ پایه‌ی آن را در همین جا بگذرانیم. (فصل ۱۰، ص ۱۱۹)

جواب: به علتِ عقل و اختیارمان باید پاسخگویِ افکار و گفتار و اعمالِ دورانِ زندگیِ دُنیوی‌مان که در روح‌مان به صورت زنده ضبط شده‌اند باشیم. (فصل ۱۰، ص ۱۲۰)

سؤال:اگر انسان به این باور نرسد که اراده و اختیار خودش است که سرنوشتِ مادی و معنوی‌‌اش را تعیین می‌کند، چه عواقبی در انتظارش خواهند بود؟

جواب: اگر انسان به خود نَباوَرانَد، تا زمانی که به آستانه‌ی کمال نرسیده، اراده و اختیار خودش است که سرنوشتِ مادی و معنوی‌اش را تعیین می‌کند، جهان‌بینی‌اش ‌از کُلِّ زندگی و قوانینِ معنوی‌ای که آن را می‌گردانند به دور از حقیقت می‌ماند؛ چنین جهان‌بینیِ اشتباهی، او را در حلقه‌ی مَعیوبی از اعتراضات و انتقاداتِ پایان‌ناپذیر از خدا – اگر به خدا ایمان داشته باشد – و نظامِ گردشِ روزگار گرفتار می‌کند. (فصل ۱۲، ص ۱۵۵)

سؤال:چه قوه‌ای باعث می‌شود که موجودات صاحب‌عقل، اختیار نیز داشته باشند؟

جواب: مخلوقاتِ صاحب‌عقل، چون عقل دارند، اختیار نیز دارند. (آخرسخن، ص ۲۴۰)

سؤال:تا چه زمانی انسان به خاطر داشتن عقل و اختیارش، مسئولِ سرنوشت‌اش است؟

جواب: تا زمانی که انسان به کمال نرسیده، به سببِ عقل و اختیارش، خودش مسئولِ سرنوشت‌اش است، چه سرنوشتِ مادّی باشد و چه سرنوشتِ معنوی باشد. (فصل ۱۷، ص ۲۱۷)

سؤال:میزان جبر و اختیار در زندگی انسان به چه نحو است؟

جواب: تا آن‌جا که عقل و اختیارِ انسان کارکرد دارد تصمیم‌گیری با خودِ انسان است و آن‌جا که اختیارِ انسان کارکرد ندارد، خدا تصمیم می‌گیرد. (فصل ۱۸، ص ۲۲۴)

سؤال:تفاوت ایمان با عشق عقلانی به حقیقت چیست؟

جواب: تفاوتِ بین عشقِ هَیَجانی اولیه (ایمان) با عشقِ عقلانی به حقیقت این است که اولی اِحساس و اِلهامی بیش نیست، یک هَیَجان است که بر اثرِ انگیزشِ پرستش به وجود می‌آید و می‌تواند خطا برود، در حالی که عشقِ عقلانی به حقیقت چون از عقلِ سلیم نشأت می‌گیرد قدرتِ تشخیص و تمیزِ حقیقت و حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده را نیز دارد. (فصل ۲، ص ۵۴)

سؤال:ایمان صادقانه چه خواصی دارد؟

جواب: ایمانِ صادقانه به یکتا یا به یک خدایِ حقیقی (نظیرِ خدایِ یکی از ادیانِ یکتاپرستِ حقیقی) بر غشایِ روحی تأثیر مثبت می‌گذارد؛ به انرژیِ ارواحِ مثبت اجازه‌ی ورود به ناخودآگاهِ روحیِ انسان می‌دهد، ولی مانع از نفوذِ انرژیِ ارواحِ منفی به آن می‌گردد. هر چه‌قدر ایمان به یک خدایِ حقیقی صادقانه‌تر باشد، سدِّ غشایِ روحی در برابر نفوذِ انرژیِ ارواحِ منفی قوی‌تر عمل می‌کند. (فصل ۹، ص ۱۰۵-۱۰۶)

جواب: تا زمانی که ایمان‌مان به یک خدایِ حقیقی صادقانه باشد، ایمونیته‌ی (immune system) روح‌مان قوی است و ارواحِ منفیِ ساپروفیت برای روح‌مان بی‌ضرر می‌مانند، یعنی برای روح بیماری‌زا نمی‌شوند. (فصل ۱۲، ص ۱۴۹)

جواب: هر چه شخص به یکتا یا به خدایِ حقیقیِ آئین‌اش ایمانِ صادقانه‌تری داشته باشد، نظرِ او را بیش‌تر به خود جلب می‌کند، و در نتیجه بیش‌تر استحقاق می‌یابد که او در زندگی و سرنوشتِ معنوی‌اش دخالت کند. (فصل ۱۲، ص ۱۵۵)

جواب: ایمانِ صادقانه به یک خدایِ حقیقی، انرژیِ فراعلیِ لازم برای مبارزه با نفس اماره و تشکیل فضایلِ الهی را نیز می‌دهد. (فصل ۱۳، ص ۱۶۷)

سؤال:مراحل تکامل ایمان کدام‌اند؟

جواب: مراحلِ تکاملِ ایمان عبارت‌اند از: ایمانِ صحیح (ایمان به یک خدایِ حقیقی)، ایمانِ صادقانه، ایمانِ کامل و عشقِ عقلانی به حقیقت. (فصل ۲، ص ۵۲)

سؤال:چگونه می‌بایست ایمان خود را تصحیح کنیم؟

جواب: آن‌قدر تحقیق کنیم تا مطمئن شویم که ایمان‌مان بر یک خدایِ حقیقی، نظیرِ خدایِ یکی از ادیانِ یکتاپرست حقیقی (مانند خدایِ ابراهیم، خدایِ زرتشت، آن وجودی که بودایِ تاریخی را اشراق داد، خدایِ موسی، خدایِ عیسی، خدایِ محمّد) یا مستقیماً بر خودِ یکتا (خدایِ ازلی) یا بر نقطه‌ی وحدت، متمرکز است. (فصل ۲۰، ص ۲۳۴)

سؤال:ایمان صحیح چه اثری بر روی قلب انسان می‌گذارد؟

جواب: ایمانی که صحیح باشد (ایمانِ صحیح) و پرورش یافته باشد، قلبِ انسان را آرام و به آینده خوش‌بین و امیدوار می‌کند. (فصل ۲، ص ۵۲)

سؤال:به چه دلیل عمل به اخلاقیات مستلزم پشتیبانیِ ایمان است؟

جواب: انجامِ اخلاقیات بدونِ پشتیبانیِ ایمان، لنگان می‌ماند: اخلاقیاتِ تنها – بدونِ ایمان – در برابرِ وسوسه‌هایِ قویِ نفس اماره اکثراً شکست می‌خورد. (فصل ۹، ص ۱۰۵؛ و فصل ۱۵، ص ۱۹۹)

سؤال:ایمان در تبدیل یک نقطه‌ضعف به فضیلتِ الهی چه نقشی دارد؟

جواب: تنها ایمان به یکتا یا به یک خدایِ حقیقیِ آئینِ خود، انرژیِ فراعلیِ لازم برای قلبِ ماهیتِ یک نقطه‌ضعف به فضیلتِ الهی را مُیَسر می‌کند. (فصل ۱۴، ص ۱۸۷)

سؤال ۱: معنی «فکر» و «ذکر» چیست؟

جواب: «فکر» به معنیِ در خود فرو رفتن (ورودِ ذهنی در حبابِ روحِ خویش) و تمرکُزِ مستقیم است به سویِ یکتا یا غیر مستقیم از کانالِ خدایِ آئینِ خود – به شرطی که آن خدا حقیقی باشد – یا از کانالِ یک حضورِ ذات‌دار. «ذکر» به معنیِ گفت‌وگو با یکتا به زبانِ هادیِ درون است. (فصل ۱۲، ص ۱۴۰)

سؤال ۲: انجام تمرین فکر و ذکر چه خواصی دارد؟ ۳ مورد را نام ببرید.

جواب:

  • ۱. انجام دادنِ تمرینِ روزانه‌ی فکر و ذکر (حداقل چند دقیقه یا بیش‌تر در شبانه روز) برای تقویتِ حالتِ توجه دائم در خود مؤثر است.
  • (فصل ۱۳، ص ۱۶۳)
  • ۲. ایمانِ صادقانه، و معاشرت با افرادِ مُثبت، و انجامِ چند دقیقه یا بیش‌تر تمرینِ فکر و ذکر در روز نیز در ایجادِ عکس‌العملِ دفاعیِ ذهنی مؤثرند.
  • (فصل ۹، ص ۱۰۵)
  • ۳. [در استعاره‌ی خودرو]، سوخت، نَمادِ ماده‌ی انرژی‌زایِ فراعلی است که بر اثرِ عملِ این‌ویوُ به حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده و تمرینِ روزانه‌ی فکر و ذکر به دست می‌آید.
  • (فصل ۱۷، ص ۲۱۴)

سؤال ۳: شرایط تمرین فکر و ذکر کدام‌اند؟

جواب:

  • الف) صادقانه (قلباً) در طلبِ حقیقت باشیم، هر چند که صداقت‌مان تلقینی و استدلالی باشد؛
  • ب) خدا، پیغمبر، یا اولیااللهی را که به عنوانِ حضور انتخاب می‌کنیم و نقطه‌ی تمرکز قرار می‌دهیم – تا با یکتا گفت‌وگو کنیم – باید حقیقی باشد، یعنی واقعاً ذات‌دار باشد تا بتواند پیام‌هایی را که به یکتا می‌فرستیم تقویت کند (amplify) و مستقیماً انتقال دهد؛
  • ج) در برابرِ حضور، صادق و فروتن باشیم. زیرا یکتا از طریقِ سیاله‌ی الهی – که همه‌چیز را در بر می‌گیرد و در همه‌چیز حضور دارد – از هر آن‌چه در فکر و قلب‌مان می‌گذرد باخبر است؛
  • د) بکوشیم تا آن‌جا که ممکن است نیّت‌مان را از خواسته‌هایِ نفسانی−حیوانیِ ایگو، حتّا آن‌هایی هم که در پوششِ «معنویت» قرار می‌گیرند، پاک‌سازی کنیم و در راستایِ ندایِ وجدانِ خود و رضایتِ یکتا قدم برداریم؛
  • ه) بکوشیم عقل سلیمِ خود را به اندازه‌ی کافی رُشد دهیم تا بتوانیم جواب‌های او را به طورِ صحیح تعبیر کنیم.
(فصل ۱۲، ص ۱۴۹-۱۵۳)

سؤال ۴: در تمرین فکر و ذکر، چه خواسته‌هایی جزو خواسته‌های نفسانی- حیوانی به حساب می‌آیند؟

جواب: هر خواسته‌ی مادی و اُخروی، جز خواستنِ رضایِ خدا، جزو خواسته‌هایِ نفسانی−حیوانیِ ایگو به حساب می‌آید. (فصل ۱۲، ص ۱۵۱)

سؤال ۱: تفاوت‌های بین توجه دائم و توجه کامل کدام‌اند؟ ۲ مورد را نام ببرید.

جواب:

  • ۱. توجه دائم یعنی عادتاً در خاطر زنده نگه داریم که سیاله‌ی الهی – که آغشته به فکر و قدرت و اراده‌ی یکتایی است – همیشه بر ما محیط است، همان‌طور که در خاطر داریم، هوا بر ما محیط است. توجهِ کامل یعنی علاوه بر توجه دائم به خدا، فعالیت‌های نفس اماره‌مان را – که برای روح‌مان مضرند – نیز زیرِ نظر داشته باشیم. (فصل ۱۲، ص ۱۵۳-۱۵۴)
  • ۲. توجهِ دائم، تنها عشق به خدا را فزونی می‌دهد و ایجادِ «حال»هایِ فراعِلی – که لیمبیک نیستند – می‌کند. ولی توجهِ کامل، علاوه بر فزونیِ عشقِ متعادل به خدا، عقلِ سلیمِ انسان را نیز رُشد می‌دهد و آن را آسان‌تر و با سرعتِ بیش‌تری به سویِ کمال‌اش (عقل الهی) به پیش می‌برد. (فصل ۱۶، ص ۲۱۱)

سؤال ۲: عملاً چه‌ کسی به حالتِ توجه دائم نزدیک می‌شود؟

جواب: کسی که در طولِ فعالیت‌هایِ روزمره‌ی زندگی، همیشه سعی می‌کند در حدِ امکان حضورِ دائمِ سیاله‌ی الهی را به خود یادآوری کند و همزمان رفتارش را نیز همخوان با ندایِ وجدانِ خود و رضایتِ خدا قرار می‌دهد. (فصل ۱۷، ص ۲۱۵)

سؤال ۳: آیا لازم است که توجهِ دائم خود را به توجه کامل تبدیل کنیم؟

جواب: تبدیلِ توجهِ دائم به توجه کامل، برای کسانی که به سیرِ کمالِ روحی‌شان می‌پردازند، امری ضروری است. زیرا هر چه سریع‌تر تظاهُراتِ نفس اماره را در خود تشخیص دهیم، سریع‌تر می‌توانیم آن‌ها را خنثا کنیم و سریع‌تر عقل سلیم‌مان را رشد دهیم و در مسیرِ کمال به پیش برویم. (فصل ۱۶، ص ۲۱۲)

سؤال ۴: توجه دائم چه خواصی دارد؟ ۲ مورد را نام ببرید.

جواب: ۱. توجه دائم، روح را و در نتیجه ایمان را بیدار و فعّال نگه می‌دارد. (فصل ۱۷، ص ۲۱۸) ۲. توجهِ دائم به خدا باعث می‌شود که در طولِ زندگیِ روزمره، نورِ یکتایی را به مقدارِ طبیعی (فیزیولوژیک) جذبِ روح‌مان گردانیم بدونِ این‌که خودآگاهی‌مان را دگرگون کند. (فصل ۲۰، ص ۲۳۵)

سؤال ۱: محرومیت از یک پرورش فکرِ صحیح چه عواقبی دارد؟

جواب: مَحرومیت از یک پرورشْ فکرِ صحیح، سبب می‌شود که عقلِ سلیم‌مان را پرورش ندهیم و در نتیجه هادی درون‌مان را قوی‌تر نکنیم. در این صورت خودبه‌خود تحتِ سُلطه‌ی افکارِ نفسانی- حیوانیِ ایگو‌مان قرار می‌گیریم و افکارمان از نفسِ اماره اشباع می‌شود؛ متأسفانه افکارِ اکثرِ قریب به اتفاق ما انسان‌ها این‌چنین است. (فصل ۱۴، ص ۱۷۷)

سؤال ۲: هدف پرورش فکر صحیح چیست؟

جواب: تنها هدفِ پرورشْ فکرِ صحیح رساندنِ انسان‌ها به خودشناسی (شناساییِ ذره‌ی الهی در روحِ خود) و از آن‌جا به کمال است. (فصل ۵، ص ۷۷)

سؤال ۳: چگونه می‌شود پرورشْ فکرِ صحیح را به دُرستی انجام داد؟

جواب: برای این‌که پرورشْ فکرِ صحیح را به دُرستی انجام دهیم، بکوشیم این شرایط را در خود بپرورانیم: (۱) صادقانه در طلبِ حقیقت باشیم و هدفِ نهایی‌مان را رسیدن به کمالِ روحی‌مان قرار دهیم؛ (۲) بر خود تفکر کنیم تا دریابیم و بپذیریم که واقعاً در حالتِ از خود بی‌خبریِ معنوی هستیم؛ (۳) کارهایِ عملی‌مان را این‌ویوُ انجام دهیم؛ (۴) رفتار‌مان را در عمل دُرست کنیم نه به حرف و (۵) صَبور باشیم. (فصل ۱۵، ص ۱۹۵)

سؤال ۴: موادِ آموزشیِ یک پرورشْ فکرِ صحیح کدام‌اند؟

جواب: وظیفه‌ی هدایتِ الهی، آموزش دادنِ پرورشْ فکرِ صحیح است که موادِ آموزشیِ آن را حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده تشکیل می‌دهند. (فصل ۱۸، ص ۲۲۴)

سؤال ۱: چه کسی صادق محسوب می‌شود؟

جواب: صادق کسی است که قلباً می‌خواهد خود را به او نزدیک کند؛ رفتارش را با او بر پایه‌ی راستی، دُرستی، وفاداری و از خودگذشتگی تنظیم می‌کند و کوشش دارد رضایتِ «خدا» را بر رضایتِ ایگویِ خود ترجیح دهد و در صورتِ لزوم به خود تحمیل کند. (فصل ۱، ص ۴۸)

سؤال ۳: صادقانه در طلبِ حقیقت بودن چه خاصیتی دارد؟

جواب: هر کس، هرکجا و با هر مَرام، اگر صادقانه در طَلَبِ حقیقت باشد، خالقِ کُل، فکرِ او را به هدایتِ الهی اتصال می‌دهد و آگاهانه یا ناآگاهانه، به سویِ مبدأِ حقیقت هدایت می‌شود. در این صورت، مبدأ رفتارِ دُرست را در فکرِ او می‌دَمَد و او خودبه‌خود به سویِ حقیقت تمایل می‌یابد. در این‌جا شرطِ لازم، صادقانه در طلبِ حقیقت بودن است: طبقِ اصلِ اتصال اگر کسی صادقانه در طلبِ حقیقت باشد خالقِ کُل نمی‌گذارد سرگردان بماند یا طُعمه‌ی فریب‌کاران و/ یا فریب‌خوردگانِ معنوی قرار گیرد؛ و در نهایت فکرِ او را به هدایتِ الهی اتصال می‌دهد. (فصل ۳، ص ۶۹)

سؤال ۴: صداقت چه اثری روی رابطه‌ی او با شخص دارد؟

جواب: مُطابق با اصلِ استثنا، صداقت سبب می‌شود که یکتا بیش‌تر مُراقِب‌اش باشد: خطاهایش را بیش‌تر ببخشد، اشتباهات‌اش را بیش‌تر رفع کند و به زندگی‌اش خیر و بَرَکتِ بیشتری وارد کند؛ علاوه بر آن‌ها سبب می‌شود به هدایتِ الهی نیز وصل‌اش کند و به این طریق او را به سویِ هدفِ نهایی‌اش ( کمال) هدایت کند و مواظب‌اش باشد مُنحَرِف نشود. اگر هم مُنحَرِف شد – که دفعاتِ آن بی‌شمار است – یکتا او را به راهِ راست بر می‌گرداند. (فصل ۱، ص ۴۸)

سؤال ۱: چرا استاد طبِ جدید روح را برقرار و تجویز نمود؟

جواب: عرفانِ سُنتی (رَوِشِ ترجیحاً احساسی) در ابتدا پُرکشش‌تر است، ولی بسیار پُرخطر و پُرانحراف است؛ جوابگویِ وضعیتِ اجتماعی و رُشدِ فکریِ این زمان و نسل‌هایِ آینده نیست و حتا ّ می‌تواند به روح ضرر نیز برساند. برای همین بود که استاد پس از ‌به تجربه گذاردنِ معنویتِ ترجیحاً احساسی – به طورِ کامل – معنویتِ ترجیحاً عَقلانی را برقرار و تجویز نمود و آن را «طبِ جدیدِ روحِ» نامید. این رَوِش، تکیه بر رُشدِ عقلِ سلیم و عشقِ عقلانی به حقیقت دارد و در ابتدا جَذّابیت‌اش از رَوشِ ترجیحاً احساسی کم‌تر است اما انسان را طبیعی‌تر و مطمئن‌تر به سویِ کمالِ روحی‌اش هدایت می‌کند و خطراتِ اِنحراف‌اش نیز بسیار کم‌تر است. (فصل ۲، ص ۵۶)

سؤال ۳: چگونه علمِ طبِ جدیدِ روح را می‌توان به دست آورد؟

جواب: طبِ جدیدِ روح، علمی است که با عمل کردنِ این‌ویوُ به حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده – که هدایتِ الهی ارائه می‌دهد – به دست می‌آید. (فصل ۱۳، ص ۱۵۷)

سؤال ۴: چرا طبِ جدیدِ روح ریاضاتِ سختِ جسم - اید را توصیه نمی‌کند؟

جواب: تا انسان به مرحله‌ی عشقِ کامل نرسد، روح‌اش از مسؤلیتی که نسبت به اید و جسمِ فیزیکی‌اش بر عهده دارد کاملاً آزاد نمی‌شود. بنا بر این، به هیچ‌وجه آزاد نیست که به اراده و تصمیمِ خودش اعضایِ بدن‌اش و جان‌اش را به خطرِ جبران‌ناپذیر بیندازد. به این خاطر است که طبِ جدیدِ روح ریاضاتِ سختِ جسم−اید را نیز توصیه نمی‌کند. (فصل ۱۳، ص ۱۷۲)

سؤال ۲: در طبِ جدیدِ روح، مقام‌های دُکتُرا و پروفسوری به چه مقام‌هایی می‌توانند تشبیه شوند؟

جواب: استاد چگونگی انجامِ سیرِ کمالِ روحیِ انسان را بُنیان گُذارْد و آن را طبِ جدیدِ روح خواند، و خودشناسی را به دُکتُرا و کمالِ روح را به مقامِ پروفسوری تشبیه نمود. (اول‌سخن، ص ۲۸)

سؤال ۱: چگونه عشقِ عقلانیِ به حقیقت در ما پدید می‌آید؟

جواب: اگر عقلِ سلیم‌مان را به اندازه‌ی کافی رشد بدهیم، یک عشقِ عقلانیِ پایدار به حقیقت در ما پدید می‌آید. (فصل ۱۵، ص ۲۰۰)

سؤال ۳: عشقِ عقلانی به حقیقت چه خصوصیاتی را در شخص بوجود می‌آورد؟ حداقل ۳ مورد را نام ببرید.

جواب:

  • ۱. هیچ عشقی به اندازه‌ی عشقِ عقلانی به حقیقت، انسان را عمیقاً و به طورِ پیوسته نیک‌بخت و مُفَرَّح نمی‌سازد. (فصل ۲، ص ۵۸)
  • ۲. هر اندازه که عشقِ عقلانی به حقیقت (عشقِ عقلِ سلیم) قوی‌تر گردد، فشارِ غَم و قُیودِ مادّیات بر روانِ انسان ضعیف‌تر می‌شود؛ علاوه بر احساسِ آرامش و آزادیِ درونیِ بیش‌تر، رِقتِ قلب و نوع‌دوستی را نیز در شخص بیدار می‌کند. (فصل ۲، ص ۵۴-۵۵)
  • ۳. عشقِ عقلانی به حقیقت خودبه‌خود صبر و انگیزه می‌آورد و از آن پس، بر اثرِ این عشقِ عقلانی طبعاً به حقیقت و حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده دل می‌بندیم و بقیه‌ی مسیر را با انگیزه و صبر ادامه می‌دهیم. (فصل ۱۷، ص ۲۱۸)
  • ۴. هر چه عشقِ عقلانی به حقیقت در شخص قوی‌تر شود، عشق‌هایِ عِرفانیِ لیمبیک در نظرش کم‌رنگ‌تر می‌گردند. (فصل ۲، ص ۵۷)

سؤال ۲: چرخه‌ی مثبت بین عشقِ عقلانی به حقیقت و رُشدِ عقلِ سلیم را چگونه می‌شود توصیف کرد؟

جواب: هرقدر که عقلِ سلیم بیش‌تر رُشد می‌کند، عشقِ عقلانی به حقیقت نیرومندتر می‌شود، و هر چه عشقِ عقلانی به حقیقت نیرومندتر می‌شود، عقلِ سلیم را بیش‌تر رُشد می‌دهد. (فصل ۲، ص ۵۴)

سؤال ۴: چگونه شخص می‌تواند نوع عشق‌اش را شناسایی کند؟

جواب: برای این‌که شخص نوعِ عشق‌اش را شناسایی کند لازم می‌آید کمی بر خود تَفَکُر کند و روان‌اش را تجزیه و تحلیل نماید – خودش را روان‌کاوی کند – تا ردِ پایِ اَمیال و خواسته‌هایِ نفسانیِ اِستتاری را در خود شناسایی کند، یعنی خواسته‌هایِ نفسانی‌ای که از لیبیدو و قدرت‌طلبی مَنشأ می‌گیرند، ولی در پوششِ توجیهاتِ معنوی و عِرفانی در او بُروز می‌کنند را شناسایی کند. (فصل ۲، ص ۵۷)

سؤال ۲: مراحلِ سیرِ کمالِ عقل کدام‌اند؟

جواب: سیرِ کمالِ عقل شاملِ سه مرحله است: عقلِ عادی، عقلِ سلیم و عقلِ الهی. (اول‌سخن، ص ۲۵)

سؤال ۳:قوه‌ی عقل چه قابلیت‌هایی به انسان می‌دهد؟

جواب: عقل، قوه‌ای است در فکرِ انسان که به او اِدراک و تشخیص و تمیز می‌دهد تا حق را از باطل، رابطه‌ی علت و معلول، سود و زیان، نیکی و بدی و … را تشخیص دهد. (فصل ۲، ص ۵۳)

سؤال ۲:عقل در کدام فضای ذهنی ظهور و پرورش می‌یابد؟

جواب: عقل و عمل‌گِرایی، در فضایِ ذهنیِ عمل‌گِرا [ظهور و پرورش می‌یابند]. (فصل ۷، ص ۸۵)

سؤال ۲:آیا عقل عادی و عقل سلیم خود به خود رشد می‌کنند؟

جواب: [خیر،] هر کس وظیفه دارد همان‌طور که عقلِ عادی‌اش را با تحصیلات و تجربیاتِ زندگی رُشد می‌دهد، با انجامِ یک پرورشْ فکرِ صحیح، «دانه‌ی» عقلِ سلیم را که در عقلِ عادی‌اش هست رُشدِ کافی دهد تا بتواند به کمکِ آن، بُعدِ معنویِ چیزها را نیز درک کند. منتظر نباشد عقلِ سلیم‌اش خود‌به‌خود رُشد کند، نمی‌کند؛ باید خودش آن را رُشد دهد. (فصل ۲،‌ ص ۵۳)

سؤال ۲:پرورش عقل عادی چگونه می‌تواند برای پرورش عقل سلیم مفید باشد؟

جواب: هر چه فهمِ عقل عادیِ یک فرد، بالاتر رَوَد و فکرش ورزیده‌تر گردد، در صورتی‌که توجه‌اش را به حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده معطوف بدارد، زمینه‌ی مُساعدتری برای رُشدِ عقلِ سلیم‌اش فراهم می‌آوَرَد. زیرا عقلِ سلیم چیزی جز عقلِ عادیِ بلوغ‌یافته‌تر نیست که ادراکِ معنوی نیز در آن رُشد کرده و تبدیل به عقلِ دو بُعدی شده است. (فصل ۹،‌ ص ۱۰۷)

سؤال ۲:چه عاملی در حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده موجبِ رشدِ عقلِ سلیم می‌شود؟

جواب: حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده از آن جهت که دارای اثرِ الهی هستند، عقلِ سلیم را رشد می‌دهند. (فصل ۳، ص ۶۹)

سؤال ۲:انسان تا چه زمانی به مشورت و همیاریِ عقل سلیم نیاز دارد؟

جواب: انسان تا به کمال نرسد همیشه به مَشورت و هَمیاریِ تنگاتنگِ یک عقلِ سلیمِ قوی نیاز دارد. (فصل ۱۴،‌ ص ۱۸۵)

سؤال ۲:کدام قسمت از روح انسان جایگاهِ ویژه‌ی بروزاتِ عقلِ سلیم است؟

جواب: هادیِ درون (منِ آگاهِ عمقی) ... جایگاهِ ویژه‌ی بروزاتِ عقلِ سلیم و چهار نفس سوپرایگو – نفسِ مُطمئنِه و مُلهِمه و لَوّامه و شائقه (سوپراید) – است. (فصل ۹،‌ ص ۱۰۳)

سؤال ۲:چرخه‌ی معرفت چیست؟

جواب: بینِ رُشدِ فرامغز و رُشدِ عقلِ سلیم، یک چَرخه‌ی مثبت به نام چَرخه‌ی مَعرِفت در جریان است: هر چه شخص به حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده‌ی بیش‌تری عمل کند، عقلِ سلیم‌اش بیش‌تر رُشد می‌کند و پایه‌هایِ ساختاریِ فرامغز را بهتر می‌سازد؛ و هر چه فرامغز ساختارِ بهتری داشته باشد، خودبه‌خود عقلِ سلیم را بیش‌تر رشد می‌دهد. (فصل ۹،‌ ص ۱۰۷)

سؤال ۲:رشد عقل سلیم چه اثری بر کیفیت زندگی روح در آن دنیا دارد؟

جواب: ۱. میزانِ درکِ هر کس از آن دنیا بستگی به میزانِ رُشدِ عقلِ سلیم‌اش دارد. (فصل ۱۰، ص ۱۲۱)

جواب: ۲. هر چه عقلِ سلیم‌مان و در پیِ آن فرامغزمان را بیش‌تر رُشد دهیم، [در آن دنیا] آگاه‌تر، داناتر، تواناتر، شریف‌تر و نورانی‌تر می‌شویم، و در مقامی برتر (نزدیک‌تر به مبدأِ یکتایی) قرار می‌گیریم. همچنین از احترام و قدرتِ اراده‌ی بیش‌تر و آزادیِ عملِ وسیع‌تری برخوردار می‌شویم. (فصل ۹، ص ۱۰۹)

سؤال ۲:مسئولیت معنوی شخص چه ارتباطی با میزانِ رشد عقل سلیم او دارد؟

جواب: هر چه عقلِ سلیمِ شخص رُشدیافته‌تر باشد، مسؤلیتِ معنویِ او بیش‌تر می‌شود. (فصل ۱۱، ص ۱۲۸)

سؤال ۲:رشد عقلِ سلیم چگونه شخص را در مبارزه با نفس اماره یاری می‌دهد؟

جواب: بر اثر رُشدِ عقلِ سلیم تظاهراتِ نفس اماره را بهتر در خود تشخیص می‌دهیم و بهتر می‌آموزیم چگونه آن را پس برانیم یا خُنثا کنیم. (فصل ۱۵، ص ۲۰۰)

سؤال ۲:رشد عقلِ سلیم چه تأثیری بر کیفیتِ تمرین فکر و ذکر دارد؟

جواب: هر چه عقل سلیم‌مان را بیش‌تر رشد دهیم، [جواب‌های او] برای‌مان واضح‌تر و قابل اطمینان‌تر می‌شوند، و آن چه که در ابتدا به صورتِ گفت‌وگویی یک‌طرفه شروع شده بود، تبدیل به گفت‌وگویی دوطرفه می‌شود. (فصل ۱۲، ص ۱۵۳)

سؤال ۱: چگونه انسان باید مقطع پایه‌ی سیر کمال را بگذراند؟

جواب: انسان در این مقطع، می‌باید ابتدا ایمان‌اش را تصحیح کند، یعنی تحقیقاتِ جدی به عمل آوَرَد تا مطمئن شود که به یک خدایِ حقیقی ایمان بسته است؛ سپس با پشتیبانیِ انگیزه‌ی چنین ایمانی، حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده را که از طریقِ هدایتِ الهی ارائه می‌شوند این‌ویوُ به عمل بگذارد تا عقلِ سلیمِ خود را به اندازه‌ی کافی رُشد دهد، پس از آن، به کمکِ ایمانِ صحیح و عقل سلیم، انسانیت را نیز در خود تکمیل کند. (فصل ۱۳، ص ۱۶۱)

سؤال ۳: پس از گذراندن مقطع پایه سیر کمال روحی چگونه شخص سیر کمال خود را ادامه می‌دهد؟

جواب: هرگاه مقطعِ پایه‌ی سیر کمالِ روحی‌اش را در این‌جا گُذَرانْد، قابلیت می‌یابد در بَرزخِ کره‌ی زمین که از هر جهت دنیایی برتر از این دنیا است نگه داشته شود (پذیرش بگیرد بماند) و در «آموزشگاه‌هایِ» آن جا مقطعِ عالیِ سیر کمالِ روحی‌اش را ادامه دهد و احتمالاً به پایان ببرد: به کمال برسد. (فصل ۱۵، ص ۲۰۸)

سؤال ۲: با انجام مرتب و همزمان چه کارهایی شخص می‌تواند، در حالی که به زندگیِ عادیِ روزمره‌اش می‌پردازد، خودآگاهیِ عادی‌اش را خودبه‌خود در مسیرِ تعادل فرو برد؟

جواب:

  • • پروراندنِ توجه دائم در خود تا ‌آن‌جا که در پیش‌آگاهِ انسان نقش ببندد و به تدریج طبیعتِ ثانوی‌اش گردد. (...)
  • • انجام دادنِ تمرینِ روزانه‌ی فکر و ذکر (حداقل چند دقیقه یا بیش‌تر در شبانه روز) برای تقویتِ حالتِ توجه دائم در خود مؤثر است؛
  • • خود را وا بِدارَد که در طولِ زندگیِ روزمره به اصولِ اخلاقی- الهیِ صحیح - به ویژه همدردی نسبت به دیگران و خدمت به خلق - عمل کند و رفتارش را عادتاً مطابق با نِدایِ وجدانِ خود و رضایتِ خدا قرار دهد. (...)
  • • مبارزه کردنِ پیوسته با نفس اماره‌ی خویشتن که مُهلک‌ترین، مضرترین و مُزمن‌ترین دشمنِ سیر کمالِ روح‌اش است. در این مبارزه نیاز است که نقاطِ ضعفِ صفاتیِ (عیوب اخلاقی- الهیِ) خویشتن را که به منزله‌ی کارخانه‌ی تولیدِ نفس اماره‌اند تدریجاً شناسایی و رام کند.
(فصل ۱۳، ص ۱۶۲-۱۶۳)

سؤال ۴: چرا زندگی در دنیا برای سرنوشتِ معنوی‌مان ضروری و بسیار ارزشمند است؟

جواب: زندگی در این دنیایِ زمینی برای سرنوشتِ معنوی‌مان ضروری و بسیار ارزشمند است، زیرا اصولاً تنها جایی است که می‌توانیم مَقطعِ پایه‌ی سیر کمال روحی‌مان را بگذرانیم. (فصل ۱۹، ص ۲۳۱)

سؤال ۱: آیا روان انسان معادل روح اوست؟

جواب: در نزد فروید و اغلب تئوری‌های روان‌شناسی، روحِ انسان محدود به روانِ او است و بر اثر تماسِ شخص با محیط، به خود شکل می‌گیرد. منتهی، در فرهنگِ سیرِ کمالِ روحی «روان» (psyche) به هیچ‌وجه مُعادلِ «روح» (soul) نیست، بلکه تنها فضایِ ذهنیِ کوچکی از روح است که ارتباطِ روح و مغز را تأمین می‌کند. (اول‌سخن، ص ۲۳؛ فصل ۹، ص ۱۰۱ و فصل ۱۱، ص ۱۲۵)

سؤال:آیا روح انسان بیمار هم می‌شود؟ اگر بله چند مثال بزنید:

جواب: [بله:]

جواب: ۱. نفسِ اماره بی‌وقفه «گازهایِ سمی» به «ریه‌هایِ» روح‌مان می‌دمد که اگر از فکر، رانده یا خُنثا نشوند به مُرور روان و سپس روح‌مان را مَسموم می‌کنند و ممکن است قضاوت‌مان را نیز به خطا ببرند. (فصل ۱۴، ص ۱۸۰)

جواب: ۲. عمل به اصولِ مُرده، ... چنانچه از فکرِ بشرهایِ زهرآگین برآمده باشد، اثرِ زهرآگین بر روح دارد و آن را مَسموم و ناکارآمد می‌کند. (فصل ۳، ص ۶۴)

جواب: ۳. حضورهایِ تبلیغاتی (وجودهایِ باطل) ... غالباً به طورِ وافر، «حال» و «عشق‌های عِرفانیِ لیمبیک» به ایگویِ افرادی که به آن‌ها اعتقادِ جدی ّ دارند می‌دمند. چون این «حال»ها همیشه آغشته به غرور، خودپرستی، قدرت‌طلبی و شهوت‌گرایی هستند، افرادی که دچار این حال‌ها بشوند ایگوشان شعله‌ور می‌شود و احساسِ غرور و خودپرستی می‌کنند، بدون این‌که بدانند دارند با دستِ خودشان روح‌شان را عمیقاً مَسموم و حتّا ضایع می‌کنند. (فصل ۱۲، ص ۱۴۹-۱۵۰)

جواب: ۴. اگر نقاطِ ضعفِ صفاتی یا عیوبِ اخلاقی−الهی‌مان را به حالِ خود بگذاریم و درمان نکنیم (کنترل نکنیم)، خودبه‌خود برای روح‌مان بیماری‌زا می‌شوند و حتماً آن را ضعیف و ناکارآمد می‌کنند: روحِ ضعیف، یعنی شخص نه انگیزه دارد و نه اراده‌ی کافی دارد که به سرنوشتِ معنوی‌اش بپردازد، و روحِ ناکارآمد، یعنی اگر هم شخص به معنویت بپردازد، نمی‌تواند فعالانه با نقاطِ ضعفِ صفاتیِ )عیوب اخلاقی−الهیِ) خود، و به طریقِ اَولی با نفسِ‌اماره‌ای که آن نقاط ضعف تولید می‌کنند، مبارزه کند. (فصل 13، ص ۱۶۰)

جواب: ۵. غیر از ارواحِ انسانی، گروه‌هایِ زیادی از ارواحِ دیگر نیز هستند که نه تنها طبیعتِ خلقتیِ بعضی از آنها با طبیعتِ خلقتیِ روحِ انسانها متفاوت و مُتضاد است، بلکه می‌توانند برای روحِ انسان مُضِر و بیماری‌زا نیز باشند. ... چنانچه تماسِ مستقیم با ارواح در این دنیا برقرار شود، انسان را در حالاتِ خودآگاهیِ‌دگرگون‌شده فرو می‌برند و عقلِ او را مختل می‌کنند، حتا ممکن است در نزدِ اشخاصی که روانِ شکننده دارند، سبب روانپریشی و جنون شوند. (اول‌سخن، ص ۲۸)

سؤال ۲: روح انسان منشا چه چیز‌هایی می‌باشد؟ ۷ مورد را نام ببرید.

جواب: روحِ انسان، به صورتِ یک واحدِ آگاهیِ سازمان یافته و صاحب‌عقل عمل می‌کند و منشأِ حیات، آگاهی (consciousness) ، فکر، عقل، اراده، نِدایِ وجدان و ایمان در انسان است. (اول‌سخن ، ص ۳۱)

سؤال ۴: حضورِ روحِ انسان در جسمِ آدمی را به چه چیزی می‌توان تشبیه کرد؟

جواب: حضورِ روحِ انسان در جسمِ آدمی مثلِ حضور باتری در یک رُباتِ آدم‌نما است. اگر باتری را از رُبات بیرون کشَند یا سیمِ ارتباط‌اش را با آن قطع کنند، رُبات از کار می‌افتد، «می‌میرد». به همین قیاس اگر روحِ انسان را از جسمِ او بیرون کشند و «سیم ارتباط‌اش» را با آن قطع کنند، جسم و مغزش از کار می‌افتند و او واقعاً می‌میرد، زیرا که دیگر جریانِ الکترومغناطیسیِ روح را دریافت نمی‌کند. (فصل ۹، ص ۱۰۱)

سؤال ۳: روح انسان از چه جنسی ساخته شده است؟

جواب: روحِ انسان تماماً از جنسِ آگاهی است. (فصل ۸، ص ۹۳)

سؤال:خوراک‌های اصلی روح انسان کدام‌اند و چگونه می‌توان هر کدام را به دست آورد؟

جواب: نورِ یکتایی، ذخایرِ معنوی و حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده از خوراک‌هایِ اصلیِ روحِ انسان‌اند که آن را رُشد می‌دهند، یعنی عقل سلیمِ او را رشد می‌دهند. (فصل ۱، ص ۳۹)

جواب: نورِ یکتایی را از طریق توجه به خدا (توجه دائم) به دست می‌آوریم. (فصل ۳، ص ۶۳)

جواب: ذخایرِ معنوی را بر اثرِ کارهای نیک و کمکِ بی‌ریا به خلق و اَعمالِ عِبادی می‌سازیم. (فصل ۳، ص ۶۳)

جواب: حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده را باید به رَوشِ این‌ویوُ به عمل گذاشت تا بتوانند جذبِ روح شوند و آن را رُشد دهند و از جنسِ‌ حقیقت گردانند. (فصل ۷، ص ۹۰)

سؤال:روحِ چه کسانی را می‌توان «مرده» دانست؟

جواب: روحِ انسان، هیچ‌گاه نمی‌میرد، ولی می‌تواند ضعیف شود، تنبل شود و پَسرفت کند. در موردِ کسی که کاملاً نسبت به خدا و معنویات و اخلاقیات بی‌اعتنا است و هیچ‌گونه فعالیتی در این زمینه‌ها نمی‌کند، می‌توان گفت که روح‌اش «مُرده» است. (فصل ۳، ص ۶۲)

سؤال:ظرفیتِ ادراکی روح انسان تا چه حد است؟

جواب: ظرفیتِ ادراکیِ روحِ انسان، استثنایی و به حدی زیاد است که اگر به کمال برسد می‌تواند نسبت به ظرفیت‌اش، حقایقِ هر دو دنیا را به طورِ عینی ببیند و بشناسد. گر چه ظرفیتِ ادراکیِ روحِ انسان تقریباً بی‌نهایت است، ولی تا زمانی که در این دنیا زندانیِ جسمِ زیستی‌مان هستیم، تنها به میدانِ آگاهیِ ناچیزِ منِ محدودمان دسترسی داریم. (فصل ۱۰، ص ۱۱۲)

سؤال:فرق «روحِ ملکوتیِ ویژه‌ی انسان» و «روح انسان» در چیست؟

جواب: وقتی یک روحِ ملکوتیِ ویژه‌ی انسان، برای نخستین بار و با اولین دَمِ یک نوزادِ (تازه‌زادِ) آدمی، در او «حضور» یافت، و خواصِ جوهریِ روحِ بشریِ نوزاد را در خود حل کرد، برای همیشه تبدیل به «روحِ انسان» – که دو بُعدی است – می‌گردد و حالتِ کارکردی (functional) به خود می‌گیرد. (فصل ۱۱، ص ۱۳۴)

سؤال:وقتی یک روح انسان حالتِ روان به خود گرفت، چه تغییراتِی در آن به ایجاد می‌شود؟

جواب:

  • ۱. حس‌هایِ بالقوه‌ی [روحی] (بینایی، شنوایی و …) در او به فعل می‌رسند؛
  • ۲. می‌تواند جسمِ مِثالی به خود بگیرد و قابل دید شود؛
  • ۳. هوشِ ملکوتی‌اش دو بعدی می‌شود و عقل (عقلِ عادی) را می‌سازد که می‌تواند ضِدّین و سود و زیان را تشخیص دهد؛
  • ۴. احساسِ مَن و غیرِ من (دیگران) همراه با مَنیّتِ خودخواهانه و کِشمَکِشِ درونی نیز در او پدید می‌آیند.
(فصل ۱۱، ص ۱۳۴)

سؤال:نشانه‌های داشتنِ یک روحِ مسموم کدام‌اند؟

جواب: کسی که روح‌اش مسموم باشد، یا بالکل مُنکرِ خدا و روح و دنیای دیگر می‌گردد، یا اگر هنوز به خدا باور داشته باشد، انگیزه‌ای برای کارهایِ اخلاقی و معنویِ صحیح ندارد، یا بدتر از آن، مبتلا به کج‌نِگَری می‌شود. (فصل ۱۲، ص ۱۵۴)

جواب: یکی از نشانه‌هایِ بارزِ کسی که روح‌اش مَسموم باشد این است: علاوه بر آن‌که انگیزه‌ای برای عمل‌کردن به معنویاتِ حقیقی و اخلاقیاتِ صحیح ندارد، حقیقت و حقایقِ الهیِ واقعی را نیز وارونه می‌فهمد، یعنی حقایقِ الهیِ واقعی را به جای باطل، و باطل‌ها را به جای حقایق الهیِ واقعی می‌گیرد. مثلاً سخنان و نوشتارِ مردم‌فریبان و دُکان‌دارانِ دین و معنویات را تحسین می‌کند و به دل‌اش می‌نشینند، اما سخنان و نوشتارِ مردانِ واقعاً باخدا، او را خودبه‌خود به انتقاد از آن‌ها بر می‌انگیزند و آن‌ها را تحقیر می‌کند. اصولاً به خدا و دنیای دیگر اعتقاد ندارد و اگر هم به خدا ایمان داشته باشد، باید خدایی باشد که تنها پشتیبانِ او است و همچون یک رُبات، مطابقِ اَمیالِ او و همفکران‌اش برنامه‌ریزی شده باشد. (فصل ۱۴، ص ۱۸۰)

سؤال:چگونه می‌توان انرژیِ فراعلیِ یکتایی را به دست آورد؟

جواب: از طریقِ توجه به یکتا یا یک خدایِ حقیقی. (اول‌سخن، ص ۳۰)

جواب: از طریقِ ایمانِ صادقانه به یک خدایِ حقیقی. (فصل ۱۳، ص ۱۶۷)

سؤال:فواید و خواص انرژیِ فراعلی کدام‌اند؟

جواب: روح را زنده، بیدار و فَعّال می‌کند و مانع از خَمودگیِ معنویِ انسان – که توان ندارد توجه‌اش را به سویِ خدا ببرد و وظایف معنوی‌اش را انجام دهد – می‌گردد. (فصل ۳، ص ۶۲)

جواب: می‌تواند انرژیِ پُرزور و در عینِ حال مُضر برای روح که آن را نفس‌ اماره گویند، خُنثا کند. (فصل ۳، ص ۶۲)

جواب: ایمان و عشقِ به خدا را پرورش می‌دهد. (فصل ۱۳، ص ۱۶۲)

جواب: فضیلتِ الهی ... تنها بر اثرِ دخالتِ انرژیِ فراعلیِ یکتایی ساخته می‌شود. (فصل ۱۴، ص ۱۸۳)

سؤال:چگونه می‌توانیمِ انسانیت را در خود پرورش دهیم/تکمیل کنیم؟

جواب: در شروعِ کار ... توجهِ دائمِ خود را مُبَدَل به توجهِ کامل کنیم، یعنی همزمان با توجهِ دائم به خدا، فعالیت‌هایِ نفس اماره‌مان را – که برای روح‌مان مضرند – نیز زیرِ نظر بگیریم تا نفس اماره به روح‌مان ضرر نرساند. سپس به خود بقبولانیم که در طولِ زندگیِ روزمره و در برخورد با دیگران بکوشیم خودمان را به جایِ آن‌ها بگذاریم و هر چه را برای خودمان نیک می‌دانیم و به آن عمل می‌کنیم، همان را برای دیگران نیز نیک بدانیم و به آن عمل کنیم؛ و هر چه را برای خودمان بد می‌دانیم و از خود دور می‌کنیم، همان را برای دیگران نیز بد بدانیم و در حدِ امکان از آن‌ها دور کنیم. (فصل ۲۰، ص ۲۳۵)

جواب: اگر بخواهیم جنبه‌ی انسانیت را در خود پرورش دهیم به طور حتم می‌باید اخلاقیات را در همه‌حال و به رَوشِ این‌ویوُ انجام دهیم، چه تنها باشیم، چه زیرِ دیدِ دیگران. (فصل ۴، ص ۷۳-۷۴)

جواب: [برای تکمیل انسانیت] می‌باید جنبه‌هایِ انسانیت‌اش را –که در زیرِ لایه‌های ضخیمِ جنبه‌ی حیوانیت‌اش مدفون شده‌اند– تدریجاً بیرون کشَد و روان‌اش را به مُرور از جنبه‌هایِ خودخواهانه و تجاوزگرانه‌ی حیوانیت پاکسازی کند و با جنبه‌های انسانیت و خدمت و محبت به خلق جایگزین کند. (فصل 15، ص 208)

جواب: خود را وا بِدارَیم که در طولِ زندگیِ روزمره به اصولِ اخلاقی-الهیِ صحیح – به ویژه همدردی نسبت به دیگران و خدمت به خلق – عمل کنیم و رفتارمان را عادتاً مطابق با نِدایِ وجدانِ و رضایتِ خدا قرار دهیم. این‌گونه رفتار ... انسانیت را نیز در خود تکمیل می‌کنیم. (فصل ۱۳، ص ۱۶۳)

سؤال:برای تکمیل انسانیت به وجود دو قوه در روح نیاز است. آن دو قوه کدام‌اند؟

جواب: عملاً به یاریِ ایمانِ صحیح و عقل سلیمی که به اندازه‌ی کافی رُشد کرده باشد، می‌توانیم انسانیت را در خود تکمیل کنیم و از این راه، مقطعِ پایه‌ی سیر کمالِ روحی‌مان را در این دنیا بگذرانیم. (فصل ۲۰، ص ۲۳۶)

سؤال:وجه تمایز انسان از بشر چیست؟

جواب: انسان به کسی اطلاق می‌شود که سعی دارد افکار و اعمال‌اش را بر مبنایِ ندای وجدان‌اش قرار دهد، ولی بَشَر طبقِ خواسته‌های خودخواهانه‌ی ایگواش قرار می‌دهد. (فصل ۴، ص ۷۳)

جواب: هر کسی را که افکارِ نفسانی-حیوانی بر او غلبه داشته باشد، معمولاً «بَشَر» خطاب می‌کنند و اگر جنبه‌ی روحانی-انسانی بر او غلبه داشته باشد، او را «انسان» خطاب می‌کنند. (فصل ۹، ص ۹۹)

سؤال:برای اجتناب از انجام کارهای خلاف انسانیت، چه واقعیتی را می‌توانیم به خود تلقین کنیم؟

جواب: اگر انسان واقعاً شَرَفِ روح‌اش را در زندگی احساس کند، یا آن را عمیقاً به خود تلقین کند، از کارهایِ خلافِ شأنِ انسانیت طبعاً دوری می‌جوید. (فصل ۸، ص ۹۵)

سؤال:برزخ کره‌ی زمین در کجا قرار دارد؟

جواب: برزخ، دنیایِ معنویِ گُذرا است که در دنباله‌ی دنیایِ زمینی قرار دارد، ولی در بُعدِ برتر. (فصل ۱، ص ۳۶)

سؤال:روح چه کسانی پس از مرگ جسم، در مرز برزخ سرگردان نمی‌ماند؟

جواب: کسانی که در زمانِ حیات‌شان بر کُره‌ی زمین به زنجیره‌ی هدایتِ الهی (یک دینِ یکتاپرستِ حقیقی) و/ یا به هدایتِ الهی اتصال یافته باشند، بعد از مرگِ جسم، روح‌شان (منِ واقعی‌شان)، در مرزِ آن دنیا (برزخِ کُره‌ی زمین) سرگردان نمی‌ماند. (فصل ۱، ص ۴۴-۴۵)

سؤال:بهترین چیزهایی که عامه‌ی مردم می‌توانند با خود به برزخ ببرند کدام‌اند؟

جواب: از میانِ بهترین چیزهایی که عامه‌ی مردم بخواهند با خود به آن جا (برزخ) ببرند، ایمانِ صادقانه به یک خدایِ حقیقی (ایمانِ صحیح)، و/ یا نیکویی و خدمتِ بی‌ریا به خلق است. (فصل ۱۰، ص ۱۲۳)

سؤال:کیفیت زندگی انسان در آن دنیا بستگی به چه عواملی دارد؟

جواب:

  • ۱. به مقدارِ نورِ یکتایی که در این دنیا – بر اثرِ «توجه» به یکتا یا به یک خدایِ حقیقی (نظیرِ خدایِ یکی از ادیانِ یکتاپرستِ حقیقی) – جذب می‌کنیم؛
  • ۲. به مقدارِ ذخایرِ معنوی که بر اثرِ مبارزه با نَفْسِ اماره‌ی خویشتن و نیکویی به خلق و انجامِ امورِ خیریه به دست می‌آوَریم؛ و
  • ۳. به میزانِ رُشدِ عقلِ سَلیم‌مان و در پیِ آن، به میزان رشد فرامغزمان.
(فصل ۹، ص ۱۰۸)

سؤال:انسان به چه شکلی در برزخ نمایان می‌شود؟

جواب: [انسان] به صورتِ جسمِ مِثالیِ لطیف و بی‌وزن و شَفاف که شباهتِ کامل به جسمِ زیستی‌اش دارد در دنیایِ دیگر، یعنی برزخ ظاهر می‌شود و در آن جا چند‌زمانی می‌ماند. (فصل ۵، ص ۷۸)

سؤال:فضا و محیطِ زندگی در برزخ را چگونه می‌توان توصیف کرد؟

جواب: فضایِ [برزخ]، همه صلح و شادی و آرامش، عشق و محبت، کریمی و بخشش است و عدالتِ کریمانه‌ی الهی نیز بر همه‌چیز حاکم است. (فصل ۸، ص ۹۶-۹۷)

جواب: محیطِ زندگی در بَرزَخ، شباهتِ زیادی به محیطِ زندگی در کره‌ی زمین دارد؛ از این‌رو، خود را در آن جا غریبه احساس نمی‌کنیم. (فصل ۱۰، ص ۱۲۱)

جواب: همه‌چیز در [برزخ] زنده، شفاف، زیبا، نورانی و شوق‌آور است. (فصل ۱۰، ص ۱۲۱)

جواب: در [برزخ]، واقعیتِ هر کس آشکار می‌شود، هیچ‌کس نمی‌تواند دروغ بگوید و تُهمت به دیگری بزند، تَقَلُب و پنهان‌کاری کند یا به حقِ دیگران تجاوز کند؛ همه‌چیز نظم و حساب دارد. (فصل ۱۰، ص ۱۲۱)

جواب: اِنصاف و کَرَمِ الهی نیز در [همه‌جای برزخ] حُکم‌فرما است؛ احساسِ سیاله‌ی حضورِ او، قلب‌ها را پُر از عشق و شادمانی و اطمینانِ خاطر می‌کند. (فصل ۱۰، ص ۱۲۱)

جواب: شرایطِ زندگی در [برزخ] چنان بهتر است که زندگیِ دُنیویِ زمینی مانند زندان به نظر می‌رسد، به طوری که کم‌تر کسی (روحی) حاضر می‌شود به اختیار خود مجدداً به زندگیِ این دُنیا بازگردد. (فصل ۱۰، ص ۱۲۲)

سؤال:چه ارواحی در برزخ احساس بهتری دارند؟

جواب: همه در [برزخ] احساسِ بهتری دارند، حتّا اگر در سطوحِ زیرینِ آن باشند؛ کم‌تر کسی می‌خواهد دوباره به جسمِ زیستی نوینی بازگردد. (فصل ۱۰، ص ۱۲۱)

سؤال:نیکی‌های شخص در برزخ چگونه نمایان می‌شوند؟

جواب: نیکی‌ها‌مان (مانند خدمت به خلق و عمل به ایمان) ... در جسمِ مِثالی‌مان درخشان‌اند و بر دیگران آشکارند و سببِ احترام و محبت، سربلندی و افتخارمان می‌شوند. (فصل ۸، ص ۹۶-۹۷)

سؤال:در چه صورتی اثراتِ اعمال زشت شخص در برزخ از دید دیگران پوشیده نمی‌ماند؟

جواب: در بَرزَخ، زشتی‌هایی که بر اثرِ بدی‌ها و زیان‌رسانی‌هایی که عالِماً و عامِداً نسبت به دیگران مُرتکب شده‌ایم، در جسمِ مِثالی‌مان ثبت و نمایان‌اند، و نمی‌توانیم از نگاهِ دیگران پنهان‌شان داریم؛ مگر آن‌که او تصمیم بگیرد آن‌ها را از دیدِ دیگران بپوشاند یا پاک کند؛ تنها عَفوِ او است که نجات‌دهنده است. (فصل ۸، ص ۹۶-۹۷)

سؤال:در برزخ، کیفیت فکر و ادراک در مقایسه با زندگانی زمینی چه تفاوتی دارد؟

جواب: در [برزخ]، همین مَن، همین قیافه و همین کیفیت فکر و اِدراک را خواهیم داشت که در این جا داشته‌ایم. (فصل ۸، ص ۹۶)

سؤال:در برزخ، هشیاری و احساساتِ شخص چگونه نسبت به زندگانی زمینی تغییر می‌کند؟

جواب: [در برزخ،] در واقع همین شخص خواهیم ‌بود که در این جا بوده‌ایم ولی هُشیارتر، و با احساس عمیق‌تری نسبت به شرافت‌مان، مِنهایِ وزنِ جسمِ زیستی‌مان با نیازها و خواسته‌هایِ حیوانیِ زحمت‌آورش. (فصل ۸، ص ۹۶)

سؤال:کدام مقطع سیر کمال روحی انسان ترجیح دارد در برزخ انجام شود؟

جواب: مَقطعِ عالیِ سیرِ کمالِ روحی‌اش را مُؤکداً ترجیح دارد که انجام‌اش را به دنیایِ دیگر (برزخ) موکول کند. (اول‌سخن، ص ۲۶)

سؤال:حقایق الهی واقعی زنده چه هستند و از کجا صادر شده‌اند؟

جواب: حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده (از جمله اصولِ اخلاقی−الهیِ صحیح) دستوراتی – نظری و عملی – هستند که از مبدأِ حقیقت (یکتا) برای پرورشْ فکرِ صحیحِ موجوداتِ صاحب عقل و اختیار، از جمله انسان‌ها، صادر شده‌اند و دربردارنده‌ی اثرِ الهی‌اند، یعنی زنده‌اند. (فصل ۱۹، ص ۲۳۲)

سؤال:چگونه می‌توانیم از نوشتاری که حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده در بردارند نور یکتایی جذب کنیم؟

جواب: نوشتاری را که حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده دربردارد، اگر با دقت و صداقت موردِ بررسی قرار دهیم، از آن، مقداری انرژیِ فراعِلی یکتایی جذب می‌کنیم که انگیزه می‌دهد آن حقایق را این‌ویوُ نیز به عمل بگذاریم. (فصل ۱، ص ۴۵)

سؤال:تفاوت بین حقایقِ الهیِ واقعیِ نظری و حقایقِ الهیِ واقعیِ عملی چیست؟

جواب: حقایقِ الهیِ واقعیِ نظری، جزو اصولِ بَدیهی یا اَکسیوم‌هایِ (axioms) معنوی به شمار می‌آیند و در حوز‌ه‌ی باوَر قرار می‌گیرند، از‌ جمله باوَر به وجودِ یکتا یا به یک خدایِ حقیقی، باوَر به وجودِ روح، باوَر به زندگیِ پس از مرگ و به ویژه باور به حساب... . حقایقِ الهیِ واقعیِ عملی – از جمله اصولِ اخلاقی- الهیِ صحیح – در حوزه‌ی عمل قرار دارند. (فصل ۳، ص ۶۳)

سؤال:منظور از صفات «واقعی» و «زنده» در توصیف حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده چیست؟

جواب: نسبت دادنِ «واقعی» به حقایقِ الهی، بیانگر این است که این حقایق تصَوُری نیستند، یعنی از یک مبدأ ذات‌دار ناشی می‌شوند؛ ... [و] نسبت دادنِ «زنده» به حقایقِ الهی، بیانگر این است که این حقایق، اثرِ الهی (ماده‌ی مؤثر) دارند؛ مُرده نیستند. (فصل ۳، ص ۶۴)

سؤال:چگونه حقایقِ الهیِ واقعی، جداسازی و زنده و به‌روز می‌شوند؟

جواب: در هر زمان، حقایقِ الهیِ واقعی توسطِ هدایتِ الهی جداسازی، زنده و به‌روز می‌شوند. جداسازی، یعنی از لا به لایِ خرمن‌ها حقایقِ تَصوری و مُرده، برون کشیدن؛ زنده کردن، یعنی اثرِ الهی را به آن‌ها بازگرداندن؛ به‌روز کردن، یعنی با رُشدِ فکریِ زمان تطبیق دادن تا قابل فهم و قابل عملِ مردمان آن زمان شوند. (فصل ۳، ص ۶۷)

سؤال:مرور ذهنی یک حقیقت الهی واقعی زنده چه اثری دارد؟

جواب: اگر حقایقِ الهی، واقعی و زنده باشند (نه تَصَوری و/ یا مُرده) بر اثرِ مُرورِ ذهنی، معانی‌شان نیز کم‌کم برای شخص ملموس‌تر می‌شود. (فصل ۱۲، ص ۱۵۳)

سؤال:چه قوه‌ای در روح، باعث می‌شود بخواهیم حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده را بجوییم؟

جواب: انگیزشِ حقیقت‌جویی، ما را وا می‌دارد که حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده را بجوییم و آن‌ها را به رَوِشِ این‌ویوُ به عمل بگذاریم. (فصل ۱۵، ص ۱۹۷)

سؤال ۲:رابطه‌ی ندای وجدان با خدا چیست؟

جواب: کسی که واقعاً طبقِ ندایِ وجدانِ خود رفتار کند، عملاً با خدا در ارتباط است. (فصل ۵، ص ۷۷)

سؤال ۲:همسو کردنِ افکار و رفتارمان با نِدای وجدان و رضایتِ خدا چه نتیجه‌ای دارد؟

جواب: هر چه‌قدر بیش‌تر افکار و رفتارمان را با نِدای وجدان‌مان و رضایتِ خدا همسو کنیم، بیش‌تر از اثرِ مثبتِ او در زندگی‌مان برخوردار می‌شویم و با سرعتِ بیش‌تری و خطرِ کم‌تری به سویِ مبدأ اصلی‌مان به پیش می‌رویم. هر بار هم که نفس اماره، ما را از مسیرِ کمالِ روحی‌مان مُنحرف می‌کند – که دفعاتِ آن بی‌شمار است‌–، او ما را به مَسیرِ مستقیم باز می‌گرداند. (فصل ۱۷، ص ۲۱۷)

سؤال ۲:با همسو کردنِ افکار و رفتارمان با نِدای وجدان و رضایتِ خدا، در عمل چه تمرینی را انجام می‌دهیم؟

جواب: [توجه دائم:] منظور از توجهِ دائم ... [این است که] در طولِ زندگیِ روزمَره هر وقت به سیاله‌ی الهی – که آغشته به فکر و قدرت و اراده‌یِ یکتایی است – فکر می‌کنیم، آن را بر خود مُحیط بِدانیم و سعی کنیم طبقِ ندایِ وجدانِ خود و رضایتِ خدا رفتار کنیم. (فصل ۳، ص ۶۲)

سؤال ۲:اشخاصی که طبقِ ندایِ وجدانِ خود رفتار می‌کنند، صادقانه اخلاقیات را به عمل می‌گذارند و به دیگران نیکی می‌کنند، ولی نمی‌توانند خداهایِ ادیانِ امروزه را بپذیرند، آیا سیر کمال‌شان متوقف می‌شود؟

جواب: [خیر،] یکتا نمی‌گذارد چنین افرادی، کاملاً در سیر کمال‌شان توقف کنند و بالآخره خدایِ حقیقی را نیز به آن‌ها می‌شناساند: یا در طولِ زندگیِ این دنیا و یا در بَرزَخ. (فصل ۵، ص ۷۷)

سؤال ۲:آیا نفس لَوّامه همیشه قابل اعتماد است؟

جواب: [خیر،] نفسِ لَوّامه ... اگر تربیتِ اخلاقی−الهیِ صحیح دیده باشد، کارهایِ خلافِ ‌اصولِ اخلاقی−الهیِ‌مان را ملامت می‌کند، که لازم است خود را مجبور کنیم به نِدایش گوش فرا دهیم. ولی، اگر تربیتِ اخلاقی−الهیِ صحیح ندیده باشد همیشه نمی‌تواند قابلِ اعتماد باشد. (فصل ۱۱، ص ۱۳۱)

سؤال ۲:علامت ندای وجدانی که قابل اعتماد نیست چیست؟

جواب: زمانی که وجدان‌ باید ساکت بماند، صدایش را بلند می‌کند، و برعکس زمانی که وجدان باید صدایش را بلند کند و حتا فریاد بزند، ساکت می‌ماند. (فصل ۱۵، ص ۱۹۹)

سؤال ۲:نقاط ضعف صفاتی دو نوع هستند. آن دو نوع کدام‌اند و تفاوت میان آن دو چیست؟

جواب: در انسان، نقاطِ ضعفِ صفاتی (عیوبِ اخلاقی-الهی) از نوعِ اخلاقی و/ یا الهی هستند. نمونه‌هایی از نقاط ضعفِ اخلاقی: سنگدلی، خشونت، تجاوزگرایی به حقوقِ دیگران، دروغ‌پردازی، بدخواهی و غرورِ بی‌جا...، و نمونه‌هایی از نقاط ضعفِ الهی: اِنکارِ خدا، انکارِ روح، انکارِ آن دنیا و انکارِ حسابِ آخرت... . (فصل ۱۱، ص ۱۲۸)

جواب: نقاطِ ضعفِ اخلاقی، ما را وادار به انجامِ اعمالِ ضدِ اخلاقیاتِ صحیح می‌کنند، در صورتی که نقاطِ ضعفِ الهی، ما را وادار می‌کنند که اصولِ الهیِ صحیح، مانند ایمان به خدا، باور به روح، باور به دنیایِ دیگر و به حِسابِ آخرت را منکر شویم و آن‌ها را رد کنیم. (اول‌سخن، ص ۲۵)

سؤال ۲:نقاط ضعف چگونه در انسان به وجود می‌آیند؟

جواب: چنانچه اید به کمکِ هادیِ درون کنترل نشود، صفات‌اش بر اثرِ اِفراط و تَفریط و اِنحراف، تبدیل به نقاطِ ضعفِ صفاتی یا عیوب اخلاقی-الهی می‌شوند. (فصل ۴، ص ۷۳ و فصل ۱۱، ص ۱۲۷)

سؤال ۲:نقاط ضعف صفاتی به دو طریق فعال می‌شوند. آن دو طریق کدام‌اند؟

جواب: سویچِ فعالیتِ نقاطِ ضعفِ صفاتی یا از درونِ انسان (افکارِ خودش) یا از برونِ انسان (به ویژه از انسان‌های دیگر) زده می‌شود. (فصل ۳، ص ۶۶)

سؤال ۲:در نقاطِ ضعفِ صفاتیِ انسان چه طبیعتی غلبه دارد؟

جواب: در نقاطِ ضعفِ صفاتیِ انسان، طَبایعِ حیوانات غلبه دارند. (فصل ۷، ص ۸۷)

سؤال ۲:اهمیت شناسایی کردنِ نقاط ضعفِ صفاتی خویش چیست؟

جواب:

  • ۱. بعد از شناسایی یک نقطه ضعفِ صفاتی (یک عیب اخلاقی−الهی)، [می‌توانیم] کوشش کنیم با نیرویِ اراده و تلقین به خود، و به یاریِ انرژیِ فراعلیِ یکتایی –و نه از طریقِ ریاضتهایِ جسمی و روانیِ سخت– ابتدا آن را در فکرمان کنترل کنیم (رَوِش این‌ویترُ). سپس در زندگیِ روزمره به رَوشِ این‌ویوُ آنقدر با نفس‌اماره‌ی برآمده از آن نقطه‌ضعف مبارزه کنیم، یعنی آن را پَس برانیم و به انگیزشِ آن عمل نکنیم یا ضدِ آن را عمل کنیم، تا رام شود.
  • ۲. امتحاناتی که برای سالِک [(دانشجوی طبِ جدید روح)] پیش می‌آید، همیشه رویِ نقطه‌ضعف[اش] است.
(فصل ۳، ص ۶۶)

سؤال ۲:چگونه انسان می‌تواند نقاط ضعفِ صفاتیِ خویش را شناسایی کند؟

جواب: برای تشخیصِ (شناساییِ) یک نقطه‌ضعفِ صفاتی باید اصولِ اخلاقی-الهیِ صحیح را (که جزو حقایقِ الهیِ واقعیِ زنده هستند) فرا گرفت، درست فهمید، به خاطر سپرد و مِلاک قرار داد. (فصل ۱۱، ص ۱۲۸)

جواب: یکی از راه‌های عملیِ شناساییِ نقاطِ ضعفِ صفاتی (عیوبِ اخلاقی−الهی) این است که فهرستی از نقاطِ ضعفِ صفاتی را که می‌تواند بر یک انسان عارِض شود به خاطر بسپاریم و همزمان با فرو رفتن در خود، بیندیشیم (خود را روان‌کاوی کنیم) ببینیم کدامیک از آن‌ها بیش‌تر توجه‌مان را جلب می‌کند. سپس آن نقطه‌ضعف را با واقعیاتِ زندگیِ روزمره بسنجیم. اگر واقعیاتِ زندگی، وجودِ این نقطه‌ضعفِ صفاتی را در ما تأیید کردند، بکوشیم آن را رام و کنترل کنیم. (فصل ۱۳، ص ۱۶۵)

جواب: 3. راهِ دیگر که در توانِ همه هست، دقت و توجه به گفتار و رفتارِ دیگران، به ویژه دوستان و نزدیکان است. زیرا دیگران نقاط ضعفِ ما را بهتر از خودِ ما می‌بینند. به انتقادات‌شان گوش فرا دهیم و در خود بسنجیم، اگر درست بود بکوشیم خود را تصحیح کنیم، اگر اشتباه بود آن‌ها را از ذهن دور بیفکنیم و به دل نگیریم. به موازاتِ آن، از رفتارِ نیکِ دیگران نیز پند بگیریم: اگر صفتِ نیکِ دیگران را در خود ندیدیم، در خود جست‌وجو کنیم و بیابیم چه نقطه‌ضعفی در ما باعث شده است که آن رفتارِ نیک را نداشته باشیم. (فصل ۱۳، ص ۱۶۵)

سؤال ۲:چگونه یک شخصِ عمل‌گرا می‌تواند با یک نقطه‌ضعف صفاتی‌اش مبارزه کند؟

جواب: شخصِ عمل‌گِرا، چنانچه بخواهد با یک نقطه‌ضعفِ صفاتی‌اش مانند خودخواهیِ انحصارطلبانه (یعنی هر چیزِ خوب را فقط برای خودش بخواهد بدون این‌که فکر کند دیگران هم حقی دارند) مبارزه کند، ابتدا واردِ فضایِ ذهنیِ کُلی‌اش (روان‌اش) می‌شود و آن‌قدر به رَوشِ این‌ویترُ بدی‌هایِ خودخواهیِ انحصارطلبانه را به خود تلقین می‌کند تا تصمیمِ قاطع بگیرد که این نقطه‌ضعف را در خود رام و تبدیل به نوع‌دوستی کند. از آن‌جا که طبیعتِ عمل‌گِرایش او را به سویِ عملِ این‌ویوُ (در واقعیاتِ مَلموس) می‌رانَد، خودبه‌خود به تماس با مردم می‌رود و خود را مجبور می‌کند با نوع‌دوستی – که [ضد آن نقطه‌ضعف است] – با آن‌ها رفتار کند. این رَوِش را ابتدا با نزدیکانِ خود و آشنایان‌اش به عمل می‌گذارد؛ بعداً به دیگران نیز گُسترش می‌دهد و آن‌قدر تکرار می‌کند تا به مُرور، فَضیلت‌هایِ اخلاقیِ نوع‌دوستی و از خودگذشتگی را جایگزینِ خودخواهی کند. (فصل ۷، ص ۸۷)

سؤال ۲:عاقبت بی‌اهمیت بودن و درمان نکردن نقاطِ ضعفِ صفاتی چیست؟

جواب: اگر نقاطِ ضعفِ صفاتی یا عیوبِ اخلاقی−الهی‌مان را به حالِ خود بگذاریم و درمان نکنیم (کنترل نکنیم)، خودبه‌خود برای روح‌مان بیماری‌زا می‌شوند و حتماً آن را ضعیف و ناکارآمد می‌کنند. (فصل ۱۳، ص ۱۶۰)

سؤال ۲:آیا مبارزه با نقاطِ ضعفِ صفاتی همیشه دشوار است؟

جواب: [خیر،] برخوردِ فَعّال با نقاطِ ضعف صفاتی‌مان در ابتدا بسیار مشکل می‌آید و غالباً شکست می‌خوریم، اما بر اثرِ پایداری کم‌کم آسان‌تر و سرانجام غلبه بر آن عادت‌مان می‌شود. (فصل ۱۳، ص ۱۶۶)

سؤال ۲:مضرترین نقاطِ ضعفِ صفاتی برای روح کدام‌اند؟

جواب: از همه‌ی این صفات مُضرتر، سنگدلی است. سنگدلی (نداشتنِ شَفَقَت، رحم و رِقتِ قلب نسبت به دیگران) نقطه‌ضعفی است که دریچه‌ی قلبِ انسان را بر ورودِ نورِ یکتایی می‌بندد؛ یعنی نورِ یکتایی میل نمی‌کند واردِ آن شود. در نتیجه شخص سنگدل‌تر، تجاوزگراتر، خشونت‌گراتر، کینه‌توزتر و انتقام‌جوتر می‌شود.
...
از میانِ نقاط ‌ضعفِ اخلاقی−الهی، مُضرترین برای روح، علاوه بر سنگدلی، فقدانِ ایمان به یک خدایِ حقیقی است. ... ایمانِ صادقانه به یک خدایِ حقیقی، انرژیِ فراعلیِ لازم برای مبارزه با نفس اماره و تشکیل فضایلِ الهی را نیز می‌دهد. عمل به معنویت، بدونِ پشتیبانیِ تنگاتنگِ انرژیِ فراعلیِ یکتایی یا یک خدایِ حقیقی به هدف نمی‌رسد. (فصل ۱۳، ص ۱۶۶-۱۶۷)

سؤال ۲:در مبارزه با ضعف صفاتی، یک دانشجوی طبِ جدیدِ روح باید به دنبال چه نتیجه‌ای باشد؟

جواب: نکته‌ی مهم ... پایداری در مبارزه با نقاط ضعف صفاتی یا عیوبِ اخلاقی-الهی است، یعنی هیچ‌گاه نفس اماره‌مان را نادیده نگیریم، همیشه با آن مبارزه کنیم و دنبالِ نتیجه نباشیم و نتیجه را به مبدأ واگذاریم. (فصل ۱۳، ص ۱۶۸)

سؤال ۲:در اثر رام و کنترل کردنِ نقاط ضعف، چه تغییراتی در شخص به وجود می‌آیند؟

جواب: بیش‌تر خود را می‌شناسیم؛ وجودمان شفاف‌تر، و ارتباط‌مان با اَبعادِ معنوی بازتر می‌شود. به ویژه نوعِ نفس اماره و نقطه‌ضعفی که آن را تولید می‌کند بهتر می‌شناسیم و در نتیجه با فکرِ روشن و پُشتکارِ بیش‌تری می‌توانیم با آن مبارزه کنیم. (فصل ۱۳، ص ۱۶۸)

سؤال ۲:چه موقع شخص تسلط دائم بر یکی از نقاط ضعف خود پیدا می‌کند؟

جواب: تسلطِ ما بر یک نقطه‌ضعف زمانی دائمی و جزوِ وجودمان می‌گردد که نقطه‌ضعفی را که کنترل کرده‌ایم، با نظری از یکتا، به یک فضیلتِ الهی قلبِ ماهیت شود و جزوِ ژنتیکِ روحی‌مان گردد. (فصل ۱۴، ص ۱۸۲-۱۸۳)

سؤال ۲:وقتی با یک نقطه ‌ضعف به مبارزه می‌پردازیم، آن نقطه ضعف اغلب چه عکس‌العملی از خود نشان می‌دهد؟ در آن صورت واکنش ما باید چه باشد؟

جواب: معمولاً وقتی می‌خواهیم با یک نقطه‌ضعف به مبارزه برخیزیم و آن را رام ‌کنیم، غالباً طُغیان می‌کند و همانندِ افعیِ تُف‌انداز، همراه با فَوَرانی از نفس اماره، دست به ضدِ حمله می‌زند، یعنی ناگهان گرایشِ ما به انجامِ آن هَوَسِ نفسانی که با آن در حالِ مبارزه هستیم، شدیدتر می‌شود. لازم است هشیار باشیم و وقتی پیش می‌آید، با کمکِ انرژیِ فراعلیِ یکتایی، فَوَرانِ زهرآگینِ نفس اماره را پس برانیم و آن را خُنثا کنیم؛ اگر کوشش ما کافی نبود از او (یکتا یا نقطه‌ی وحدت) درخواستِ کمک کنیم. (فصل ۱۴، ص ۱۸۷)

روح انسان